از رنجی که می بریم

بعدها وقتی موهـای جو گندمیت را از پیشانی کنار می زنی و با کسی که عادت کرده‌ای به بودنش کنار شومینۀ رنگ و رو رفتۀ خانه نشسته ای و به جای دوستت دارم از پا دردت شکایت میکنی وقتی برای بار هزارم سریالی را تماشا می‌کنی وقتی دیگر برایت فرقی نمی‌کند موهایت سپید باشند یا بلوند یا نسکافه‌ای یا هر رنگ دیگری ، وقتی پسر بزرگترت روز مادر یا پدر برایت صندلی ِنماز می آورد متوجه خواهی شد زندگی آنقدرها ارزش نداشت که برای به دست آوردن کسی که دوستش داشتی نجنگیدی و برای آرزویت تلاش نکردی . اگر برای آرزوهایت تلاش نکنی بزودی وارد روزمرگی‌ خواهی شد ، بزودی وارد روزی می‌شوی که آرام و ساکت روی صندلی چوبی قدیمی رو به روی پنجرۀ خانه نشسته‌ای چای مینوشی و به این فکر می‌کنی که زندگی چه کلاه بزرگی سرت گذاشت و هر روزت را به بهانۀ روز بهتر از تو ربود و تو چه ساده لوح بودی که حرفش را باور کردی .

زندگی تو همین امروز است ،

همین ساعت پس هرکاری را دوست داری انجام بده و دوستت دارم را به هرکسی که لازم است بگو . گاهی با دوستانت وقت بگذران و فارغ از هر فکر سفر کن . بعدها متوجه خواهی شد اما زندگیت را همین امروز زندگی کن .

((همین))


نظرات 2 + ارسال نظر
Sara 1395,06,22 ساعت 02:51 ب.ظ http://www.commaa.blogsky.com

حسرت گذشته رو خوردن کار ادمای ضعیف و بی عرضه س،ولی درمورد اینده بنظرم هممون حق دارم یذره استرس رو داشته باشیم..

دقیقا :)
یکم استرس که بخوایم نخوایم هممون داریم

Sara 1395,06,16 ساعت 09:43 ب.ظ http://www.commaa.blogsky.com

در کمال تاسف همچین چشم اندازی رو پیش روی خودم می بینم، تمام سعیمو میکنم الان از زندگیم لذت ببرم..

اغلب فراموش میکنیم الانو زندگی کنیم.یا تو حسرت گذشته ایم.یا تو استرس آینده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.