صرفا یک مشاهده ی تلخ

با یک صحنه ی وحشتناک مواجه شدم فوق العاده وحشتناک ... داخل زیر گذر،موتور با سرعت زیاد با پراید در حال حرکت ازپشت برخورد کرده بود.و بعد از آنشیرجه زده بود داخل دیوار زیرگذر 

وقتی از کنارش در حال عبور بودیم.کشیدم کنار و به دوستم گفتم منتظر باش.

اولین فکری که به ذهنم خطور کرد این بود.شب پنجشنبه و مستی!!!!

نزدیک آمبولانس شدم.داخل آمبولانس را نگاه کردم.سه نفر با خونسری تمام -شاید به خاطرمواجهه بسیاربا این مسائل -در حال تلاش بودند.دو مامور امداد و راننده آمبولانس که به راحتی به سبب لباس هایی که پوشیده بودند از همدیگر قابل تشخیص بودند.

موتور سوار مردی بود حدودا سی ساله.از ظاهرش میشد فهمید که از طبقه پایین جامعه است.قد متوسط،لاغر با صورت کشیده...به پشت روی برانکارد خوابانیده  بودندش.پای راستش از زانو شکسته و به طرف پایین پیچ خورده بود و نوک انگشتان پایش بجای اینکه رو به بالا باشد.رو به پایین بود.

صورتش به علت برخورد شدید با جدول و دیواره زیر گذر متلاشی شده بود.با خودم فکر کردم. در این وضعیت حتی شاید برای خانواده اش هم قابل شناسایی نباشد.صورتش را خون و ماسه ی سیاه رنگ آسفالت پوشانیده بود.به طوری که یک طرف صورتش در اثر اصطکاک به خاطر کشیده شدن روی آسفالت کاملا سیاه شده بود.

پرسیدم: آقا زنده میمونه.

ماموران امداد گر جوابی ندادند.راننده ی آمبولانس نگاهی پر معنا در جواب سوالم تحویل داد و گفت: مرگ مغزی شده.

حالم خیلی بد شد.طوری که سرم گیج رفت.آخر خودم را جای موتور سوار تصور کرده بودم.

پیراهن موتور سوار را بالا داده بودند تا شکمش را معاینه کنند.به نظرم اگر مرگ مغری شده بود.معاینه ی شکمش چه فایده ای میتوانست داشته باشد.

دنده های موتور سوار از زیر پوست سینه اش به صورت کج و معوج معلوم بود.میشد حدس زد که به احتمال زیاد دنده هاش  هم خرد شده باشد.

د ر همین حال که چشمانم موتور سوار را میپایید.-شاید انتظار داشتم که خلاف حرفی را که از راننده آمبولانس شنیده بودم.مشاهده کنم-حرکت غیر عادی سر موتور سوار توجهم  جلب کرد.سرش تکان میخورد و به حالت اولیه برمیگشت.به صورت رفت و برگشت.مانند کسی که صرع داشته باشد.

از آمبولانس فاصله گرفتم.ماشین ها  به علت بسته شدن خیابان با سرعت نه چندان زیاد از کنارم رد میشدند.قدم هایم آهسته بود.و فکرم آشفته.سوار ماشین شدم.دوستم بی خیال از همه جا...سرش را کرده بود داخل گوشی اش و در حال بالا پایین کردن پیج اینیستاگرامش بود.

سرم درد میکرد.

دوستم تمام راه برگشت  حرف زد و حرف زد.و من فقط صدایی نامفهوم میشنیدم.و تصویر موتور سوار را چندین و چند بار درذهنم مرور کردم.و به آن مرد فکر کردم. اینکه قبلا که بود.چه شغلی داشت.آیا خانواده ای داشت؟و الان ساعت هاست ذهنم  با این سوال مواجه است .چطور به خانوادش خبر میدهند؟؟

نظرات 3 + ارسال نظر
آسمان 1395,06,02 ساعت 01:12 ق.ظ http://aseman9.blogsky.com

احتمالا میخواستن ببینن میشه اعضاشو اهدا کرد یا نه
و اگه اشتباه نکنم با یه نگاه به مردمکش میتونن بفهمن مرگ مغزى شده یا نه.هرچند مطمئن نیستم

فک نکنم اینکارو تو آمبولانس انجام بدن.تصورم اینکه داشتن چک میکردن خونریزی داخلی کرده یانه.
با قسمت دوم موافقم.

مگهان 1395,05,31 ساعت 05:57 ب.ظ

...
همونطور که به ما زنگ زدن و خبر دادن، خیلی وحشتناک خبر دادن خیلی وحشتناک و ما هیچ کدوم سکته نکردیم. به همین راحتی... با اینکه عزیزمون خیلی بد از دنیا رفته بود.
با خوندن این پست اشکم در اومد. متاسفم

خدا بهتون صبر بده.
:(
و به خانواده آقای موتور سوار هم
الهی آمین

سلام
با یه نگاه فهمیدن مرگ مغزی شده؟
جل الخالق

سلام
والا نمیدونم.حرفی بود.که راننده (آمبولانس) زد.:/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.